Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تمام کردن
2 . (بهشدت) خسته کردن
3 . اگزوز
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to exhaust
/ɪgˈzɑst/
فعل گذرا
[گذشته: exhausted]
[گذشته: exhausted]
[گذشته کامل: exhausted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تمام کردن
کامل مصرف کردن
مترادف و متضاد
finish
use up
waste
replenish
restock
1.Within three days they had exhausted their food.
1. در طول سه روز، آنها تمام خوراکیهایشان را تمام کرده بودند.
2
(بهشدت) خسته کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
از پا درآوردن
مترادف و متضاد
tire out
wear out
invigorate
refresh
1.The long trip exhausted the children.
1. آن سفر طولانی بچهها را بهشدت خسته کرد.
[اسم]
exhaust
/ɪgˈzɑst/
قابل شمارش
3
اگزوز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اگزوز
مترادف و متضاد
exhaust pipe
1.My car needs a new exhaust.
1. اتومبیلم به یک اگزوز جدید نیاز دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
exhale
exhalation
exertion
exert
exercise science
exhaust pipe
exhausted
exhausting
exhaustion
exhaustive
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان