[فعل]

to gather

/ˈgæðər/
فعل گذرا
[گذشته: gathered] [گذشته: gathered] [گذشته کامل: gathered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جمع‌آوری کردن گردآوری کردن

  • 1.I went to several libraries to gather information about the plans.
    1. من به چند کتابخانه رفتم تا اطلاعاتی درباره نقشه‌ها گردآوری کنم.
  • 2.We gathered blueberries from the bushes.
    2. ما از بوته‌ها بلوبری جمع کردیم.

2 گرد آمدن جمع شدن، اجتماع کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جمع شدن
  • 1.A crowd had gathered to hear her speak.
    1. جمعیتی برای شنیدن سخنرانی (کردن) او گرد آمده بودند [جمع شده بودند].

3 فهمیدن فکر کردن، حدس زدن، نتیجه‌گیری کردن

مترادف و متضاد conclude infer understand
  • 1.I gather that you know my sister.
    1. فکر کنم [حدس می‌زنم که] خواهر مرا بشناسی.
  • 2.I gathered that they were old friends.
    2. فهمیدم [نتیجه‌گیری کردم] که آن‌ها دوست‌های قدیمی بودند.

4 زیاد کردن افزایش دادن

  • 1.Finally, the train began to gather speed, and we were on our way.
    1. بالاخره، قطار سرعتش را زیاد کرد و ما راه افتادیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان