1 . اجباری
[صفت]

obligatory

/əˈblɪgəˌtɔri/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more obligatory] [حالت عالی: most obligatory]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اجباری الزامی

معادل ها در دیکشنری فارسی: اجباری الزام‌آور الزامی
formal
مترادف و متضاد compulsory optional
  • 1.The college authorities have now made these classes obligatory.
    1. مسئولین دانشکده اکنون این کلاس‌ها را اجباری کرده‌اند.
  • 2.The medical examination before you start work is obligatory.
    2. معاینه پزشکی قبل از شروع به کار کردن اجباری است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان