[اسم]

reign

/reɪn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دوران فرمانروایی دوران سلطنت

معادل ها در دیکشنری فارسی: پادشاهی
  • 1.the reign of Henry VIII
    1. دوران فرمانروایی هنری هشتم
[فعل]

to reign

/reɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: reigned] [گذشته: reigned] [گذشته کامل: reigned]

2 فرمانروایی کردن سلطنت کردن

  • 1.Queen Victoria reigned for over sixty years.
    1. ملکه ویکتوریا بیش از 60 سال سلطنت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان