1 . پوسیدن 2 . پوسیدگی
[فعل]

to rot

/rɑːt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: rotted] [گذشته: rotted] [گذشته کامل: rotted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پوسیدن فاسد شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تباه شدن فاسد شدن گندیدن
مترادف و متضاد decay
  • 1.The window frame had rotted away completely.
    1. قاب پنجره کاملا پوسیده شده بود.
  • 2.Too much sugar will rot your teeth.
    2. شکر زیادی دندان های شما را فاسد می کند.
[اسم]

rot

/rɑːt/
غیرقابل شمارش

2 پوسیدگی فساد

معادل ها در دیکشنری فارسی: پوسیدگی تباهی تعفن
  • 1.The wood must not get damp as rot can quickly result.
    1. چوب نباید مرطوب شود چون سریع موجب پوسیدگی می شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان