Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سکندری خوردن
2 . تپق زدن
3 . خطا کردن
4 . تلوتلو خوردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to stumble
/ˈstʌmbl/
فعل ناگذر
[گذشته: stumbled]
[گذشته: stumbled]
[گذشته کامل: stumbled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سکندری خوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سکندری خوردن
لغزیدن
مترادف و متضاد
trip
1.The child stumbled and fell.
1. بچه سکندری خورد و به زمین افتاد.
2
تپق زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تپق زدن
1.When the poet stumbled over a line in the middle of a poem, someone in the audience corrected him.
1. وقتی شاعر در هنگام بیان یک بیت در وسط شعر تپق زد، یک نفر از حضار او را تصحیح کرد.
3
خطا کردن
اشتباه کردن، با مشکل یا دشواری مواجه شدن
4
تلوتلو خوردن
مترادف و متضاد
stagger
1.He stumbled upstairs and into bed.
1. او تلوتلو خوران به طبقه بالا رفت و روی تخت افتاد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
stuffing
stuffed shirt
stuffed mushroom
stuffed egg
stuffed
stumbling block
stump
stumpy
stun
stung
کلمات نزدیک
stultify
stuffy
stuffing
stuffiness
stuffed shirt
stumbling block
stump
stump up
stumpy
stun
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان