[فعل]

to stun

/stʌn/
فعل گذرا
[گذشته: stunned] [گذشته: stunned] [گذشته کامل: stunned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیهوش کردن (با ضربه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیهوش کردن
مترادف و متضاد knock out
  • 1.The animals are stunned before slaughter.
    1. حیوانات را قبل از کشتار بیهوش می‌کنند.
  • 2.The fall stunned me for a moment.
    2. سقوط لحظه‌ای من را بیهوش کرد.

2 هاج‌وواج کردن مات‌ومبهوت کردن، شوکه کردن

مترادف و متضاد astound
  • 1.Her words stunned me—I had no idea she felt that way.
    1. حرف‌هایش من را هاج‌وواج کرد؛ اصلاً نمی‌دانستم که او این‌طوری احساس می‌کند [او آن حس را دارد].
  • 2.His sudden death stunned his family and friends.
    2. مرگ ناگهانی او خانواده و دوستانش را مات‌و‌مبهوت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان