1 . فرض کردن 2 . قرار بودن
[فعل]

to suppose

/səˈpoʊz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: supposed] [گذشته: supposed] [گذشته کامل: supposed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فرض کردن فکر کردن، گمان کردن، تصور کردن، انتظار داشتن

مترادف و متضاد assume presume think
  • 1.Getting a good job isn't as easy as you might suppose.
    1. گرفتن یک کار خوب، به آن سادگی که ممکن است فرض کنی نیست.
  • 2.Prices will go up, I suppose.
    2. فکر کنم قیمت‌ها بالا روند.
to suppose (that)…
فرض/فکر کردن (که)...
  • 1. I don't suppose (that) I could have the day off, could I?
    1. فکر نمی‌کنم (که) بتوانم امروز را مرخصی بگیرم، می‌توانم؟
  • 2. I suppose all the tickets have been sold by now.
    2. فکر کنم تمام بلیت‌ها تا الان فروخته شده باشند.
  • 3. I suppose you're right.
    3. گمان کنم تو درست می‌گویی.
  • 4. Suppose he phones tonight. What should I say?
    4. فرض کن او امشب تماس بگیرد. من چه باید بگویم؟
  • 5. Why do you suppose he resigned?
    5. چرا فرض می‌کنی او استعفا داد؟
to be supposed to be/have something
فرض شدن چیزی بودن/داشتن
  • This combination of qualities is generally supposed to be extremely rare.
    این ترکیب کیفیت‌ها معمولاً به‌شدت کمیاب فرض می‌شوند.
to suppose somebody/something + adj
کسی/چیزی را ... فرض کردن
  • 1. She had supposed him very rich.
    1. او را خیلی ثروتمند فرض کرده بود.
  • 2. Suppose him dead—what then?
    2. او را مرده فرض کن [اگر او مرده باشد]؛ آن وقت چه؟
to suppose somebody/something to be/have something
فرض/تصور کردن کسی/چیزی، چیزی بودن/داشتن
  • 1. She had supposed him to be very rich.
    1. فرض کرده بود که او خیلی ثروتمند است.
  • 2. Suppose him to be dead—what then?
    2. فرض کن که او مرده باشد [اگر او مرده باشد]؛ آن وقت چه؟
to suppose somebody/something + noun
فرض کردن کسی/چیزی + اسم
  • I had supposed his wife a younger woman.
    من فرض می‌کردم همسر او خانم جوان‌تری باشد.
to not suppose for a minute
به هیچ وجه فرض نکردن/انتظار نداشتن
  • I don't suppose for a minute that he'll agree.
    من به هیچ وجه فرض نمی‌کنم که او موافقت کند.
I suppose (so)
فکر کنم (برای بیان موافقت یا پیشنهاد با تردید)
  • 1. “Can I borrow the car?” “I suppose so.”
    1. «می‌توانم اتومبیل را قرض بگیرم؟» «فکر کنم.»
  • 2. I could take you in the car, I suppose.
    2. می‌توانم تو را با اتومبیل ببرم، فکر کنم.

2 قرار بودن نیاز بودن [باید]

مترادف و متضاد to be intended to be meant to be required
to be supposed to do/be something
قرار بودن/باید انجام کاری/بودن چیزی
  • 1. “Yes and no.” “What is that supposed to mean?”
    1. «بله و خیر.» «این قرار است چه معنایی داشته باشد [این یعنی چه]؟»
  • 2. How was I supposed to know you were waiting for me?
    2. از کجا قرار بود بدانم [از کجا باید می‌دانستم که] تو منتظرم بودی؟
  • 3. I haven't seen it myself, but it's supposed to be a great movie.
    3. من خودم آن را ندیده‌ام، اما قرار است [باید] فیلمی عالی باشد.
  • 4. I thought we were supposed to be paid today.
    4. فکر می‌کردم قرار بود امروز حقوق بگیریم.
  • 5. You were supposed to be here an hour ago!
    5. قرار بود یک ساعت پیش اینجا باشی!
to not be supposed to do something
کاری را نباید انجام دادن/قرار نبودن کاری را انجام دادن
  • You're not supposed to walk on the grass.
    نباید روی چمن راه بروی [قرار نیست روی چمن راه بروی].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان