1 . سفر 2 . پشت پا خوردن
[اسم]

trip

/trɪp/
قابل شمارش
[جمع: trips]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سفر

معادل ها در دیکشنری فارسی: سفر مسافرت
مترادف و متضاد drive excursion outing
  • 1.She's away on a business trip and won't be back until next week.
    1. او به سفری کاری رفته است و تا هفته بعد باز نخواهد گشت.
  • 2.We did a day trip to Paris.
    2. برای سفری یک روزه به پاریس رفتیم.
to go on a trip to someplace
به جایی سفر رفتن
  • We went on a trip to the mountains.
    ما به سفری به کوهستان رفتیم.
a business/school/shopping trip
سفر کاری/مدرسه/خرید
to take a trip someplace
به جایی سفر رفتن
  • They took a trip down the river.
    آنها به سفری به لب رودخانه رفتند.
to make a trip
سفر کردن
  • We had to make several trips to bring all the equipment over.
    ما مجبور شدیم چندین بار سفر کنیم تا همه تجهیزات را بیاوریم.
[فعل]

to trip

/trɪp/
فعل ناگذر
[گذشته: tripped] [گذشته: tripped] [گذشته کامل: tripped]

2 پشت پا خوردن سکندری خوردن، زمین خوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سکندری خوردن
to trip over/on/up something
روی چیزی سکندری خوردن
  • 1. Careful you don't trip over the cat!
    1. مراقب باش روی آن گربه سکندری نخوری!
  • 2. He tripped on a stone and hurt his ankle.
    2. او به خاطر سنگی پشت پا خورد و مچ پایش آسیب دید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان