1 . پیچیدگی 2 . پیچ تند (جاده یا رودخانه) 3 . پیچش 4 . پیچ خوردن 5 . پیچیدن 6 . پیچ و تاب داشتن 7 . چرخیدن
[اسم]

twist

/twɪst/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیچیدگی پیچش داستانی

  • 1.The story has taken another twist.
    1. پیچیدگی دیگری در داستان به‌وجود آمده است.
a new/cruel/unexpected/strange ... twist
یک پیچش جدید/ظالمانه/غیرمنتظره/عجیب و ...
  • a bizarre twist to the tale
    یک پیچش داستانی عجیب و غریب در داستان

2 پیچ تند (جاده یا رودخانه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیچ
twists and turns
پیچ و خم‌ها
  • The car followed the twists and turns of the mountain road.
    ماشین در امتداد پیچ و خم‌های جاده کوهستانی حرکت می‌کرد.

3 پیچش (عمل) پیچ دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیچش
  • 1.The jar should open with a twist of the lid.
    1. شیشه باید با یک عمل پیچ دادن درب باز شود.
[فعل]

to twist

/twɪst/
فعل گذرا
[گذشته: twisted] [گذشته: twisted] [گذشته کامل: twisted]

4 پیچ خوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیچ خوردن
to twist one's ankle/wrist/knee
مچ پا/مچ دست/زانوی کسی پیچ خوردن
  • 1. Harriet slipped on the stairs and twisted her ankle.
    1. "هریت" از پله‌ها سر خورد و مچ پایش پیچ خورد.
  • 2. She fell and twisted her ankle.
    2. او زمین خورد و مچ پایش پیچ خورد.

5 پیچیدن تابیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیچاندن پیچ دادن پیچیدن تابیدن
to twist something into something
چیزی را به شکلی پیچیدن
  • They twisted the sheets into a rope, and escaped through the window.
    آنها ملحفه‌ها را به شکل طناب پیچیدند و از پنجره فرار کردند.
to twist something together
چیزی را به هم پیچیدن
  • Twist the two ends of the wire together.
    دو انتهای سیم را به هم بپیچید.
to twist something round/around/through ... something
چیزی را دور چیزی پیچیدن
  • She twisted a silk scarf round her neck.
    او یک شال ابریشمی دور گردنش پیچید.

6 پیچ و تاب داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاب دادن

7 چرخیدن چرخاندن

to twist one's head
سر خود را چرخاندن
  • He twisted his head slightly, and looked up at her.
    او اندکی سرش را چرخاند و به او نگاه کرد.
to twist round/around
چرخیدن
  • She twisted round, so that she could see the dog better.
    او چرخید [رویش را برگرداند] تا بتواند سگ را بهتر ببیند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان