[فعل]

to understand

/ˌʌndərˈstænd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: understood] [گذشته: understood] [گذشته کامل: understood]

1 فهمیدن دریافتن، متوجه شدن، دانستن

مترادف و متضاد apprehend comprehend fathom follow interpret perceive misinterpret misunderstand
to understand something
چیزی را فهمیدن/متوجه شدن
  • 1. I don't understand half of what he says.
    1. من نیمی از حرف‌های او را نمی‌فهمم.
  • 2. She explained the whole idea again, but I still didn't understand.
    2. او دوباره تمام ایده را توضیح داد، اما من همچنان متوجه نمی‌شدم.
to understand a language
زبانی را فهمیدن [دانستن]/به زبانی صحبت کردن
  • Is there anyone here who understands Arabic?
    آیا اینجا کسی زبان عربی می‌فهمد [می‌داند]؟
to understand what/how…
متوجه شدن چه/چگونه ...
  • I don't understand what he's saying.
    من متوجه نمی‌شوم که او دارد چه می‌گوید.
to understand that…
دریافتن اینکه ...
  • He was the first to understand that we live in a knowledge economy.
    او اولین نفری بود که دریافت ما در عصر اقتصاد دانش‌بنیان زندگی می‌کنیم.
کاربرد فعل understand به معنای فهمیدن، دریافتن، متوجه شدن و دانستن
فعل understand در فارسی به معنای "فهمیدن"، "دریافتن"، "متوجه شدن" و "دانستن" است. این فعل به فهمیدن یک واژه، جمله، ایده یا فکر و یا هر مفهوم دیگری که احتیاج به فرایند تفکر و فهم داشته باشد، اشاره می‌کند. برای مثال:
".I don't understand half of what he says" (من نیمی از حرف‌های او را نمی‌فهمم.)

2 درک کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: درک کردن
مترادف و متضاد acknowledge appreciate recognize ignore
to understand somebody
کسی را درک کردن
  • I don't understand James sometimes.
    گاهی اوقات "جیمز" را درک نمی‌کنم.
to understand somebody/something doing something
انجام کاری توسط کسی/چیزی را درک کردن
  • 1. I just can't understand him taking the money.
    1. من اصلا نمی‌توانم درک کنم او برای چه پول را برداشت.
  • 2. I understand you needing some time alone.
    2. درک می‌کنم که به زمانی برای تنها بودن نیاز داری.
کاربرد فعل understand به معنای درک کردن
فعل understand به معنای "درک کردن" تقریبا با دیگر معانی این فعل یکسان است. تنها تفاوت آن، شناخت قبلی از شخصیت و طبیعت یک چیز و یا فرد و نحوه برخورد (دلسوزانه) با آن است. مثال زیر به این نکته اشاره می‌کند:
".Picasso understood color" (پیکاسو رنگ‌ها را درک می‌کرد.)
".He doesn't understand women at all" (او اصلا زن‌ها را درک نمی‌کند.)

3 فرض کردن پنداشتن

مترادف و متضاد assume believe think
to understand (that)…
فرض کردن (که) ...
  • I understand (that) you wish to see the manager.
    فرض می‌کنم (که) می‌خواهی مدیر را ببینی.
somebody/something is understand to be/have something
فرض بر این است که کسی/چیزی، چیزی بودن/داشتن
  • The senator is understood to have been extremely angry about the report.
    فرض بر این است که سناتور از آن گزارش بسیار خشمگین بوده‌است.
it is understood that…
فرض می‌شود که ...
  • It is understood that the band is working on their next album.
    فرض می‌شود که آن گروه موسیقی دارد روی آلبوم بعدیش کار می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان