1 . بالا 2 . بیدار 3 . بالا 4 . زیاد 5 . نزدیک 6 . به (جایی) 7 . شمال 8 . جدا 9 . همه 10 . [نشانه جمع کردن، یکپارچگی] 11 . تمام 12 . پرشور و نشاط 13 . بالا
[حرف اضافه]

up

/ʌp/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بالا

معادل ها در دیکشنری فارسی: بالا
مترادف و متضاد down
to climb up/run up the stairs/steps...
از پله‌ها بالا رفتن/دویدن
  • 1. He ran up the steps.
    1. او از پله‌ها بالا دوید.
  • 2. She climbed up the flight of steps.
    2. او از پله‌ها بالا رفت.
up someplace
بالای جایی
  • The village is further up the valley.
    روستا بسیار بالاتر از دره است.
up the road
بالای [سر] خیابان
  • We live just up the road, past the post office.
    ما درست سر خیابان زندگی می‌کنیم، بعد از اداره پست.
[قید]

up

/ʌp/
غیرقابل مقایسه

2 بیدار

to stay up
بیدار ماندن
  • I stayed up all night finishing this report.
    کل شب را برای تمام کردن این گزارش بیدار ماندم.

3 بالا به سمت بالا

to jump up
بالا پریدن
  • He jumped up from his chair.
    او از صندلی‌اش (بلند شد) و بالا پرید.
up someplace
بالای مکانی
  • They live up in the mountains.
    آنها بالای کوه زندگی می‌کنند.
up on the wall
(بالا) به دیوار
  • I pinned the notice up on the wall.
    من اطلاعیه را به دیوار زدم.
face up
رو به بالا
  • Lay the cards face up on the table.
    کارت‌ها را رو به بالا روی میز قرار بده.
hair up
موی بالا(ی) سر جمع شده
  • You look nice with your hair up.
    با موی بالا(ی) سر جمع شده خوشگل شده‌ای.

4 زیاد بالا

to turn something up
چیزی را زیاد کردن
  • She turned the volume up.
    او صدا را زیاد کرد.
something goes up
چیزی بالا رفتن
  • Prices are still going up.
    قیمت‌ها هنوز دارند بالا می‌روند.
something gets up
چیزی زیاد شدن
  • The wind is getting up.
    (وزش) باد دارد زیاد می‌شود.

5 نزدیک به سمت

something drives/walks up
چیزی نزدیک شدن
  • A car drove up and he got in.
    یک ماشین نزدیک شد و او سوارش شد.
to go up to something/somebody
به سمت چیزی/کسی رفتن
  • She went straight up to the door and knocked loudly.
    او یکراست به سمت در رفت و بلند در زد.

6 به (جایی) در (جایی)

up to someplace
به جایی
  • We're going up to New York for the day.
    ما برای امروز به نیویورک می‌رویم.
up at someplace
در جایی
  • His son's up at Oxford.
    پسرش در آکسفورد است.

7 شمال

up north
شمال
  • They've moved up north.
    آنها به شمال نقل مکان کردند.

8 جدا

to tear something up
چیزی را پاره کردن [تکه تکه جدا کردن]
  • She tore the paper up.
    او کاغذ را تکه تکه کرد.
to have the road up
(آسفالت‌های) خیابان را جدا کردن
  • They've had the road up to lay some pipes.
    آنها آسفالت خیابان را جدا کرده‌اند [کنده‌اند] تا چند لوله جا بگذارند.
to divide something up
چیزی را تقسیم کردن
  • How shall we divide up the work?
    کار را چطور باید تقسیم کنیم؟

9 همه تمام، کامل

to eat something up
تمام چیزی را خوردن
  • We ate all the food up.
    ما تمام غذا را خوردیم.
to dry up
کامل خشک شدن
  • The stream has dried up.
    نهر کامل خشک شده است.

10 [نشانه جمع کردن، یکپارچگی]

to gather something up
چیزی را جمع کردن
  • She gathered up her belongings.
    او وسایلش را جمع کرد.
to set something up
چیزی گرد هم آوردن
  • The government agreed to set up a committee of inquiry.
    دولت موافقت کرد که یک کمیته پژوهش گرد هم آورد.

11 تمام جمع

time's up
وقت تمام است
  • Time's up. Stop writing and hand in your papers.
    وقت تمام است. دست از نوشتن بردارید و برگه‌هایتان را تحویل بدهید.
[صفت]

up

/ʌp/
غیرقابل مقایسه

12 پرشور و نشاط پرهیجان، شاد

informal
to be/feel up
شاد بودن/احساس شادی کردن
  • The mood here is resolutely up.
    حس و حال اینجا قطعا شاد است.

13 بالا به سمت بالا

معادل ها در دیکشنری فارسی: بالا
an up stroke
ضربه به بالا
the up escalator
پله برقی به سمت بالا
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان