1 . داوطلب 2 . داوطلب شدن
[اسم]

volunteer

/ˌvɑlənˈtɪr/
قابل شمارش
[جمع: volunteers]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 داوطلب داوطلبانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: داوطلب
  • 1.Schools need volunteers to help children to read.
    1. مدارس برای کمک به بچه‌ها در خواندن به داوطلب نیاز دارند.
  • 2.volunteer helpers
    2. کمک‌های داوطلب
[فعل]

to volunteer

/ˌvɑlənˈtɪr/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: volunteered] [گذشته: volunteered] [گذشته کامل: volunteered]

2 داوطلب شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: داوطلب شدن
مترادف و متضاد offer offer one's services put up step forward tender be conscripted refuse withdraw
to volunteer to do something
برای انجام کاری داوطلب شدن
  • I volunteered to help her.
    من داوطلب شدم به او کمک کنم.
to volunteer for/as something
برای/به عنوان چیزی داوطلب شدن
  • Several staff members volunteered for early retirement.
    چندین عضو پرسنل برای بازنشستگی زودتر از موعد داوطلب شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان