[صفت]

weary

/ˈwɪri/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: wearier] [حالت عالی: weariest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خسته

معادل ها در دیکشنری فارسی: خسته وامانده فرسوده
formal
مترادف و متضاد tired worn out energetic fresh
  • 1.I am weary of debating the same topic all day.
    1. من از تمام روز بحث کردن درباره یک موضوع خسته شدم.
  • 2.The farmer grew weary of bringing in the harvest every year for the past forty summers.
    2. آن کشاورز از برداشت هرساله محصولات در چهل تابستان گذشته خسته شده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان