خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مریضاحوال
[صفت]
enfermizo
/ˌɛmfɛɾmˈiθo/
قابل مقایسه
[حالت مونث: enfermiza]
[جمع مونث: enfermizas]
[جمع مذکر: enfermizos]
1
مریضاحوال
1.Mi hijo es un niño enfermizo. Terminamos en el hospital prácticamente todos los meses.
1. پسرم یک بچه مریضاحوال است. تقریباً هر ماه از بیمارستان سر در میآوریم.
کلمات نزدیک
docente
diacrítico
cultivar
cónsul
complicado
huelga
igualitario
infancia
ir de marcha
metafórico
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان