خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . واریز کردن
2 . عضو شدن
[فعل]
ingresar
/ˌiŋɡɾesˈaɾ/
فعل گذرا
[گذشته: ingresé]
[حال: ingreso]
[گذشته: ingresé]
[گذشته کامل: ingresado]
صرف فعل
1
واریز کردن
به حساب بانکی گذاشتن
1.Me han ingresado 500 euros por error en mi cuenta.
1. به اشتباه پانصد یورو به حسابم واریز کردهاند.
2
عضو شدن
پیوستن، ملحق شدن
1.Creo que ingresaré a un coro el año que viene ya que me gusta muchísimo cantar.
1. فکر کنم سال آینده به یک گروه کر ملحق بشوم، زیرا عاشق خوانندگی هستم.
کلمات نزدیک
cuenta corriente
aportación
correr riesgos
mensualmente
intención
giro
domiciliar
participación
inversor
a largo plazo
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان