Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . برجسته
2 . رهبر
[صفت]
líder
/lˈiðɛɾ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: líder]
[جمع مونث: líderes]
[جمع مذکر: líderes]
1
برجسته
پیشتاز، اصلی
1.Serena Williams es la competidora líder en este torneo.
1. "سرنا ویلیامز" رقیب اصلی در این تورنمنت است.
[اسم]
el líder
/lˈiðɛɾ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: líderes]
[مونث: líder]
2
رهبر
پیشوا
1.El líder del partido ha tenido que dimitir.
1. رهبر حزب مجبور به استعفا شد.
کلمات نزدیک
idéntico
intermediario
empobrecer
despilfarro
participativo
perteneciente
convocar
suministrar
unitario
terreno
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان