خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آبی
2 . نیمهپخته
3 . کبود
4 . کبودی
5 . لباس کار
6 . شاگرد جدید
[صفت]
bleu
/blø/
قابل مقایسه
[حالت مونث: bleue]
[جمع مونث: bleues]
[جمع مذکر: bleus]
1
آبی
couleur/vase/livre... bleu(e)
رنگ/گلدان/کتاب... آبی
1. De ces vases bleus, je préfère celui-ci.
1. از (بین) این گلدانهای آبیرنگ، من این یکی را دوست دارم.
2. La mosquée bleue est un édifice religieux situé à Tabriz.
2. مسجد کبود بنایی مذهبی در (شهر) تبریز است.
3. Ses yeux bleus m'ont certainement berné.
3. مطمئناً چشمان آبیاش گولم زد.
bleu pétrole/bleu ciel/bleu foncé
آبی نفتی/آبی آسمانی/سرمهای (آبی تیره)
2
نیمهپخته
un repas/une viande... bleu(e)
غذایی/گوشتی... نیمهپخته
Vous voulez votre bifteck saignant ou bleu ?
آیا بیفتکتان را آبدار میخواهید یا نیمهپخته؟
3
کبود
bleu de froid
کبود از سرما
Mes mains sont bleues de froid.
دستانم از سرما کبود شدهاند.
[اسم]
le bleu
/blø/
قابل شمارش
مذکر
4
کبودی
خونمردگی
مترادف و متضاد
ecchymose
1.Après l'accident, elle était couverte de bleus.
1. بعد از تصادف، او (بدنش) پر از کبودی بود.
avoir un bleu
کبود شدن [کبودی بر جای گذاشتن]
Après s'être cogné le genou, il eut un bleu.
زانوان ساییده شدهاش کبود شد.
faire un bleu
کبود کردن
Le ballon m'a frappé le bras et m'a fait un bleu.
توپ به دست من برخورد کرد و کبودم کرد.
5
لباس کار
شلوار پیشبندی
1.Le bleu de ce mécanicien est couvert de taches de cambouis.
1. لباس کار این مکانیک پر از لکههای گریس است.
6
شاگرد جدید
سرباز تازهوارد
informal
1.Il y a un bleu dans l'école.
1. شاگرد جدیدی به مدرسه آمدهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
blet
blessé
blessure
blesser
blessant
bleu clair
bleu de travail
bleu foncé
bleuet
bleuâtre
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان