خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پلک زدن
[فعل]
cligner
/klinjˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: cligné]
[حالت وصفی: clignant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
پلک زدن
مژه زدن
1.Le soleil traversant les nuages la forçait à cligner ses paupières.
1. (بازتاب) نور خورشیدی که به برفها میتابید، وادارش میکرد که پلک بزند.
تصاویر
کلمات نزدیک
clientèle
client
cliché
clic-clac
clergé
clignotant
clignoter
climat
climatique
climatisation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان