خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درد دل
2 . راز
3 . اعتماد
[اسم]
la confidence
/kɔ̃fidɑ̃s/
قابل شمارش
مونث
1
درد دل
1.Elle fait ses confidences à sa meilleure amie.
1. او با بهترین دوستش درد دل میکند.
2
راز
رازگویی
1.Je vais te raconter cela en confidence.
1. من این را برایت به عنوان یک راز تعریف میکنم [میگویم].
3
اعتماد
1.Faire une confidence à qqn.
1. اعتماد کردن به کسی.
2.Il ne m'a pas fait de confidences.
2. او به من اعتماد نکرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
confiant
confiance en soi
confiance
confettis
confessionnal
confident
confidentialité
confidentiel
confier
configuration
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان