خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رضایت
[اسم]
le consentement
/kɔ̃sɑ̃tmɑ̃/
قابل شمارش
مذکر
1
رضایت
موافقت، توافق
1.Avec le consentement de sa mère, le garçon a dormi chez un ami.
1. با موافقت مادرش، پسر خانهی یک دوست خوابید.
2.Ils se sont mariés avec le consentement de leurs parents.
2. آنها با رضایت والدینشان باهم ازدواج کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
consentant
consensus
conseiller régional
conseiller municipal
conseiller
consentir
conservateur
conservation
conservatisme
conservatoire
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان