خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فرض کردن
2 . بررسی کردن
3 . فکر کردن
[فعل]
considérer
/kɔ̃sideʀe/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: considéré]
[حالت وصفی: considérant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
فرض کردن
در نظر گرفتن، دانستن
مترادف و متضاد
estimer
juger
tenir pour
considérer quelqu'un comme/en tant que quelque chose
کسی را به عنوان/مثل چیزی در نظر گرفتن
1. Elle le considère comme son fils.
1. او را مثل پسرش میداند. [او مثل پسرش است.]
2. Il considère ses amis comme une famille.
2. او دوستانش را مانند یک خانواده در نظر میگیرد.
3. Je le considère comme un bon ami.
3. من او را مانند یک دوست خوب فرض میکنم.
4. Si tu lui prêtes tes livres, tu peux les considérer comme perdus.
4. اگر کتابهایت را بهش قرض بدهی، میتوانی آنها را گمشده در نظر بگیری.
2
بررسی کردن
مشاهده کردن، بادقت نگاه کردن، زیر نظر داشتن
مترادف و متضاد
analyser
étudier
observer
considérer quelque chose
چیزی را بادقت نگاه کردن
1. Elle considérait son contradicteur.
1. او حریفش را بادقت نگاه میکرد.
2. Je considérais son copain en mangeant.
2. غذا که میخوردم، دوستش را زیر نظر داشتم.
3
فکر کردن
باور داشتن، در نظر داشتن
مترادف و متضاد
estimer
juger
penser
considérer que...
باور داشتن که...
1. En tant que maire, elle considère que cette décision lui revient.
1. به عنوان شهردار، او در نظر دارد که از تصمیمش برگردد.
2. Je considère que le gouvernement devrait investir davantage dans l’enseignement.
2. من باور دارم که دولت باید در حوزه آموزش بیشتر سرمایهگذاری کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
considération
considérable
conserverie
conserver
conserve
consignation
consigne
consigner
consigné
consistance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان