خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رازداری
2 . اختیار
[اسم]
la discrétion
/diskʀesjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
رازداری
1.Comme je pouvais compter sur sa discrétion, je lui ai tout raconté.
1. چون میتوانستم روی رازداریاش حساب کنم همهچیز را برایش تعریف کردم.
2.Elle était connue pour sa discrétion.
2. او به رازداریاش مشهور بود.
2
اختیار
صلاحدید، آزادی عمل
1.Agir avec discrétion.
1. با اختیار عمل کردن [رفتار کردن].
تصاویر
کلمات نزدیک
discréditer
discrédit
discrètement
discriminer
discriminatoire
disculper
disculpé
discussion
discutable
discuter
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان