خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فرو کردن
2 . شکستن (در و پنجره)
3 . شکست دادن
[فعل]
enfoncer
/ɑ̃fɔ̃sˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: enfoncé]
[حالت وصفی: enfonçant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
فرو کردن
فرو بردن
1.Enfoncer des clous
1. میخ کوبیدن
2.Enfoncer les mains dans ses poches
2. دستها را در جیبها فرو بردن
2
شکستن (در و پنجره)
3
شکست دادن
مغلوب کردن
1.On les a enfoncés.
1. آنها را شکست دادیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
enfoncement
enfler
enflammé
enflammer
enfiévré
enfouir
enfourcher
enfourner
enfreindre
enfuir
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان