خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آشفتگی
2 . میل شدید
[اسم]
la frénésie
/fʀenezi/
قابل شمارش
مونث
1
آشفتگی
حالت جنون آمیز، جنون
1.Je deviens dangereux, à la limite de la frénésie.
1. من خطرناک شدهام، در مرز جنون (هستم).
2.Les gens ont été pris de frénésie lorsque ce nouveau magasin a ouvert.
2. هنگامی که این مغازه جدید باز شد مردم غرق در آشفتگی شدند.
2
میل شدید
ولع، ویار
تصاویر
کلمات نزدیک
frémissement
frémissant
frémir
frégate
frédéric
frénétique
frénétiquement
fréquemment
fréquence
fréquent
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان