خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رفت و آمد کردن
[فعل]
fréquenter
/fʀekɑ̃te/
فعل گذرا
[گذشته کامل: fréquenté]
[حالت وصفی: fréquentant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
رفت و آمد کردن
معاشرت کردن
1.À Marseille, il fréquentait ses voisins.
1. در "مارسی"، او با همسایه هایش رفت و آمد داشت.
2.Elle ne veut plus nous fréquenter.
2. او دیگر نمی خواهد با ما رفت و آمد کند [معاشرت کند].
تصاویر
کلمات نزدیک
fréquentation
fréquentable
fréquent
fréquence
fréquemment
fréquenté
frétiller
frêle
frêne
frôlement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان