خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکستگی (استخوان)
2 . شکاف
3 . نابرابری اجتماعی
[اسم]
la fracture
/fʁaktˈyʁ/
قابل شمارش
مونث
1
شکستگی (استخوان)
1.Elle a une fracture.
1. او استخوانش شکستگی دارد.
2
شکاف
ترک
1.Fracture incomplète
1. شکاف ناکامل
2.Réduire une fracture
2. شکافی را کم کردن
3
نابرابری اجتماعی
1.La fracture entre les riches et les pauvres
1. نابرابری اجتماعی بین فقیر و غنی
تصاویر
کلمات نزدیک
fractionner
fractionnement
fraction
fracasser
fracassant
fracturer
fragile
fragiliser
fragilité
fragment
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان