خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سوءهاضمه
2 . مصرف بیش از حد
[اسم]
l'indigestion
/ɛ̃diʒɛstjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
سوءهاضمه
دلدرد
1.Hélène a mangé trop de cerises, elle a une indigestion.
1. "هلن" مقدار زیادی گیلاس خورده است، او دلدرد دارد.
2.J'ai une indigestion.
2. من سوءهاضمه دارم.
2
مصرف بیش از حد
افراط، بیشمصرفی
1.Avoir une indigestion de romans policiers.
1. افراط داشتن [کردن] در زمینه رمانهای پلیسی.
2.Ce n'est pas une indigestion.
2. این (کار) مصرف بیش از حد نیست.
تصاویر
کلمات نزدیک
indigeste
indigence
indifférer
indifférent
indifférence
indignation
indigne
indigner
indignité
indigné
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان