خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خشمگین
[صفت]
indigné
/ɛ̃diɲe/
قابل مقایسه
1
خشمگین
عصبانی، آزرده
1.Elle était indignée de l'absence de Pierre.
1. او از نبود "پییر" آزرده بود.
2.Je suis indigné par tant d'injustice.
2. من از این همه بیعدالتی خشمگین هستم.
تصاویر
کلمات نزدیک
indignité
indigner
indigne
indignation
indigestion
indigo
indigène
indiquer
indiqué
indirect
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان