1 . قطع کردن 2 . حرف (کسی را) قطع کردن 3 . در وضعیت تعلیق بودن
[فعل]

interrompre

/ɛ̃tɛʁˈɔ̃pʁ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: interrompu] [حالت وصفی: interrompant] [فعل کمکی: avoir ]

1 قطع کردن بند آوردن، مزاحم (انجام کاری) شدن

  • 1.Je l'ai interrompu dans son travail.
    1. من کارش را قطع کردم. (مزاحم کار او شدم.)

2 حرف (کسی را) قطع کردن توی حرف (کسی) پریدن

  • 1.Ne m'interrompez pas tout le temps.
    1. مدام حرف مرا قطع نکنید.

3 در وضعیت تعلیق بودن موقتا اخراج شدن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان