1 . وقفه
[اسم]

l'interruption

/ɛ̃teʀypsjɔ̃/
قابل شمارش مونث

1 وقفه

  • 1.Il a travaillé sans interruption pour finir à temps.
    1. او برای به موقع تمام کردن، بی‌وقفه کار کرد.
  • 2.La pluie a provoqué l'interruption de ce match de tennis.
    2. باران باعث وقفه در این مسابقه‌ی تنیس شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان