خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . میانجیگری
[اسم]
la médiation
/medjasjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
میانجیگری
وساطت، پادرمیانی، مداخله
1.La médiation interentreprises facilite les opérations entre sociétés.
1. مداخلهی بین شرکتی عملیات بین شرکتها را تسهیل میبخشد.
2.Sans la médiation de ce journal, le gagnant du loto n'aurait pas été retrouvé.
2. بدون میانجیگری این روزنامه، برندهی لاتاری پیدا نشده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
médiathèque
médiateur
média
médecine
médecin traitant
médiatique
médiatisation
médiatiser
médical
médicament
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان