خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سفر
[اسم]
le périple
/peʀipl/
قابل شمارش
مذکر
1
سفر
سیاحت
1.Il a réalisé un long périple en Extrême Orient.
1. او یک سفر طولانی به شرق دور انجام داده است [رفته است].
2.L'explorateur a entamé un périple à travers les montagnes.
2. کاوشگر آغاز به یک سفر در گذر از کوهستانها کرده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
périphérique
périphérie
périphrase
périodique
périodicité
péripétie
périr
périscolaire
périscope
périssable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان