خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اسکیت بازی کردن
2 . سر خوردن (به خاطر محکم ترمز گرفتن)
3 . پیشرفت نکردن
4 . زنگار به خود گرفتن
5 . تعلل کردن
[فعل]
patiner
/patinˈe/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: patiné]
[حالت وصفی: patinant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
اسکیت بازی کردن
پاتیناژ بازی کردن
1.Apprendre à patiner
1. اسکیت یاد گرفتن
2
سر خوردن (به خاطر محکم ترمز گرفتن)
لیز خوردن، لغزیدن
1.Patiner sur un parquet ciré
1. روی پارکت جلا خوردهای سر خوردن
3
پیشرفت نکردن
پیش نرفتن
1.Les négociations patinent.
1. مذاکرات پیش نمیروند.
4
زنگار به خود گرفتن
(se patiner)
1.Bronzes qui se patinent.
1. برنزهایی که زنگار به خود گرفته اند.
5
تعلل کردن
1.Un politicien qui sait patiner.
1. سیاستمداری که تعلل کردن بلد است.
تصاویر
کلمات نزدیک
patine
patinage
patin à glace
patin
patienter
patineur
patinoire
patins à glace
patois
patraque
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان