خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکایت
[اسم]
la plainte
/plɛ̃t/
قابل شمارش
مونث
1
شکایت
گله
1.Il n'y a jamais eu de plainte concernant notre service.
1. هیچگاه شکایتی در خصوص خدمات ما وجود نداشته است.
2.Il va au commissariat pour déposer une plainte.
2. او برای ثبت کردن یک شکایت به کلانتری میرود.
تصاویر
کلمات نزدیک
plaine
plaindre
plain-pied
plaignant
plaie
plaintif
plaintivement
plaire
plaisamment
plaisance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان