خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فشار
[اسم]
la pression
/pʀesjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
فشار
1.Tous ne supportent pas bien la pression au travail.
1. همه نمیتوانند به خوبی فشار کار را تاب بیاورند [بر خود هموار کنند].
2.Vérifiez la pression des pneus avant de partir.
2. قبل از عزیمت فشار تایرها را چک کنید [بررسی کنید].
تصاویر
کلمات نزدیک
pressing
presser quelqu'un comme un citron
presser l'orange et jeter l'écorce
presser
pressentir
pressoir
pressurer
pressuriser
pressé
prestance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان