خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (اطراف مکانی) گشتن
2 . درخشیدن
3 . گسترش یافتن
[فعل]
rayonner
/ʀɛjɔne/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: rayonné]
[حالت وصفی: rayonnant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
(اطراف مکانی) گشتن
1.On peut rayonner dans toute la région.
1. میتوان در تمام منطقه گشت.
2.Pendant leur séjour, ils ont rayonné autour de Rome.
2. طی اقامتشان، آنها اطراف "رم" را گشتند.
2
درخشیدن
1.Rayonner de joie
1. از شادی درخشیدن
3
گسترش یافتن
1.Civilisation qui rayonne dans le monde
1. تمدنی که در سرتاسر دنیا گسترش مییابد
تصاویر
کلمات نزدیک
rayonnement
rayonne
rayonnant
rayonnage
rayon
rayure
rayé
raz de marée
raz-de-marée
razzia
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان