خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دانستن
2 . خود را (جوری) در نظر گرفتن
3 . معلومات
[فعل]
savoir
/savwaʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: su]
[حالت وصفی: sachant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
دانستن
بلد بودن، اطلاع داشتن
مترادف و متضاد
connaître
pratiquer
savoir faire quelque chose
انجام کاری را بلد بودن
1. Il sait très bien nager.
1. او خیلی خوب بلد است شنا کند.
2. tu sais nager ?
2. بلدی شنا کنی؟
savoir quelque chose
چیزی را دانستن [بلد بودن]
Cet acteur ne sait pas son rôle.
این بازیگر نقشش را بلد نیست.
savoir que...
دانستن که...
1. Je sais qu'il a demandé le divorce.
1. میدانم که او درخواست طلاق دادهاست.
2. Je sais qui a été le premier homme sur la lune.
2. میدانم که اولین بشر روی ماه چه کسی بودهاست.
Que je sache,...
تا جایی که من میدانم،...
Que je sache, il n'est pas médecin.
تا جایی که من میدانم، او پزشک نیست.
2
خود را (جوری) در نظر گرفتن
(se savoir)
مترادف و متضاد
se figuer
se trouver
se savoir capable/joli/grand...
خود را توانا/زیبا/قدبلند... دانستن
1. Elle se sait capable de le faire.
1. او خودش را قادر به انجام آن کار میداند.
2. Je me sais jolie.
2. من خودم را زیبا میدانم.
[اسم]
le savoir
/savwaʀ/
قابل شمارش
مذکر
3
معلومات
دانش، سواد
مترادف و متضاد
culture
érudition
instruction
avoir un savoir limité/suffisant...
دانش محدودی/کافی... داشتن
1. Il a un savoir limité.
1. او دانش محدودی دارد.
2. Il est brillant, il a un grand savoir.
2. او باهوش است؛ معلومات زیادی دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
saveur
savates
savate
savant-fou
savant
savoir où donner la tête
savoir-faire
savoir-vivre
savon
savonner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان