1 . آبی 2 . نیمه‌پخته 3 . کبود 4 . کبودی 5 . لباس کار 6 . شاگرد جدید
[صفت]

bleu

/blø/
قابل مقایسه
[حالت مونث: bleue] [جمع مونث: bleues] [جمع مذکر: bleus]

1 آبی

couleur/vase/livre... bleu(e)
رنگ/گلدان/کتاب... آبی
  • 1. De ces vases bleus, je préfère celui-ci.
    1. از (بین) این گلدان‌های آبی‌رنگ، من این یکی را دوست دارم.
  • 2. La mosquée bleue est un édifice religieux situé à Tabriz.
    2. مسجد کبود بنایی مذهبی در (شهر) تبریز است.
  • 3. Ses yeux bleus m'ont certainement berné.
    3. مطمئناً چشمان آبی‌اش گولم زد.
bleu pétrole/bleu ciel/bleu foncé
آبی نفتی/آبی ‌آسمانی/سرمه‌ای (آبی تیره)

2 نیمه‌پخته

un repas/une viande... bleu(e)
غذایی/گوشتی... نیمه‌پخته
  • Vous voulez votre bifteck saignant ou bleu ?
    آیا بیفتکتان را آب‌دار می‌خواهید یا نیمه‌پخته؟

3 کبود

bleu de froid
کبود از سرما
  • Mes mains sont bleues de froid.
    دستانم از سرما کبود شده‌اند.
[اسم]

le bleu

/blø/
قابل شمارش مذکر

4 کبودی خون‌مردگی

مترادف و متضاد ecchymose
  • 1.Après l'accident, elle était couverte de bleus.
    1. بعد از تصادف، او (بدنش) پر از کبودی بود.
avoir un bleu
کبود شدن [کبودی بر جای گذاشتن]
  • Après s'être cogné le genou, il eut un bleu.
    زانوان ساییده شده‌اش کبود شد.
faire un bleu
کبود کردن
  • Le ballon m'a frappé le bras et m'a fait un bleu.
    توپ به دست من برخورد کرد و کبودم کرد.

5 لباس کار شلوار پیش‌بندی

  • 1.Le bleu de ce mécanicien est couvert de taches de cambouis.
    1. لباس کار این مکانیک پر از لکه‌های گریس است.

6 شاگرد جدید سرباز تازه‌وارد

informal
  • 1.Il y a un bleu dans l'école.
    1. شاگرد جدیدی به مدرسه‌ آمده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان