[فعل]

تَرَكَ

فعل گذرا

1 ترک کردن رها کردن

  • 1.تَرَكْتُهَا فِي السَّيَّارَة.
    او را در ماشین رها کردم.
  • 2.هِيَ تَرَكَتِ الدِّرَاسَةَ لِأَنَّهَا لَا تُحِبِّ المَدْرَسَةَ.
    او تحصیل را ترک کرد، زیرا مدرسه را دوست ندارد.
[اسم]

تَرْك

غیرقابل شمارش مذکر

1 ترک ترک‌کردن، رهاکردن

  • 1.طَلَبَ مِنِّي تَرْك وَظِيفَتِي.
    او از من خواست کارم را ترک کنم.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان