Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
ء
ة
أ
إ
1 . گرفتن
2 . مشک
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
مَسَكَ
فعل گذرا
1
گرفتن
1.أَلَا تَمْسُكُ بِيَدِي لِأُسَاعِدَكَ عَلَى النُّهُوضِ؟
آیا دستم را نمیگیری تا برای بلندشدن بهت کمک کنم؟
2.أًمْسِكْهَا بِسُرْعَة.
سریعاً بگیرش.
[اسم]
مِسْك
غیرقابل شمارش
مذکر
1
مشک
1.رَائِحَةُ المِسْكِ طَيِّبَة جِدّاً.
مشک بوی بسیار خوبی دارد.
2.كَانَتْ تِلْكَ المُفْرَدَاتُ تَرْتَبِطُ بِبَعْضِ البَضَائِعِ الَّتِي مَا كَانَتْ عِنْدَ العَرَبِ كَالْمِسْكِ وَ الدِّيبَاجِ.
این واژگان در ارتباط با کالاهایی بود که نزد عرب نبود، مانند: مشک و ابریشم.
3.هُوَ يُحِبُّ رَائِحَةَ المِسْكِ.
او عاشق رایحه مشک است.
کلمات نزدیک
قاتل
زحف
دلك
هدد
أطعم
حسب
قاس
كسب
مسح
طبع
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان