[فعل]

مَسَكَ

فعل گذرا

1 گرفتن

  • 1.أَلَا تَمْسُكُ بِيَدِي لِأُسَاعِدَكَ عَلَى النُّهُوضِ؟
    آیا دستم را نمی‌گیری تا برای بلندشدن بهت کمک کنم؟
  • 2.أًمْسِكْهَا بِسُرْعَة.
    سریعاً بگیرش.
[اسم]

مِسْك

غیرقابل شمارش مذکر

1 مشک

  • 1.رَائِحَةُ المِسْكِ طَيِّبَة جِدّاً.
    مشک بوی بسیار خوبی دارد.
  • 2.كَانَتْ تِلْكَ المُفْرَدَاتُ تَرْتَبِطُ بِبَعْضِ البَضَائِعِ الَّتِي مَا كَانَتْ عِنْدَ العَرَبِ كَالْمِسْكِ وَ الدِّيبَاجِ.
    این واژگان در ارتباط با کالاهایی بود که نزد عرب نبود، مانند: مشک و ابریشم.
  • 3.هُوَ يُحِبُّ رَائِحَةَ المِسْكِ.
    او عاشق رایحه مشک است.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان