[فعل]

vergolden

/fɛɐ̯ˈɡɔldn̩/
فعل گذرا
[گذشته: vergoldete] [گذشته: vergoldete] [گذشته کامل: vergoldet] [فعل کمکی: haben ]

1 زرکوب‌ کردن آب‌طلا زدن، طلاکاری کردن

  • 1.Die Medaille ist nicht aus massivem Gold, sondern nur vergoldet.
    1. این مدال از طلای توپر نیست بلکه فقط زرکوب شده‌است.
  • 2.Dieser Handwerker vergoldet Bilderrahmen immer noch von Hand.
    2. این صنعتگر هنوز قاب تابلوها را با دست طلاکاری می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان