[اسم]

accessory

/əkˈsesəri/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وسیله جانبی لوازم جانبی (جمع)

معادل ها در دیکشنری فارسی: لوازم جانبی

2 همدست شریک جرم

  • 1.He was charged with being an accessory to murder.
    1. او متهم به همدستی در قتل شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان