[فعل]

to accompany

/əˈkʌm.pə.ni/
فعل گذرا
[گذشته: accompanied] [گذشته: accompanied] [گذشته کامل: accompanied]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 همراهی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اسکورت کردن همراهی کردن
مترادف و متضاد go along with go with occur with
to accompany somebody
کسی را همراهی کردن
  • We accompanied her back to her hotel.
    ما او را تا هتلش همراهی کردیم.

2 همراه بودن همزمان بودن

something/somebody be accompanied by something/somebody
چیزی/کسی همراه با چیزی/کسی بودن
  • 1. Children under 10 must be accompanied by an adult.
    1. کودکان زیر 10 سال باید همراه با یک بزرگسال باشند.
  • 2. The salmon was accompanied by a fresh green salad.
    2. سالمون همراه با سالاد سبز تازه سرو شد.

3 هم‌نوازی کردن (موسیقی)

to accompany somebody at/on something
کسی را با (ساز موسیقی) همراهی کردن/با کسی هم‌نوازی کردن
  • Her sister accompanied the singer on the piano by her sister.
    خواهرش خواننده را با ساز پیانو همراهی کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان