Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . همراهی کردن
2 . همراه بودن
3 . همنوازی کردن (موسیقی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to accompany
/əˈkʌm.pə.ni/
فعل گذرا
[گذشته: accompanied]
[گذشته: accompanied]
[گذشته کامل: accompanied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
همراهی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اسکورت کردن
همراهی کردن
مترادف و متضاد
go along with
go with
occur with
to accompany somebody
کسی را همراهی کردن
We accompanied her back to her hotel.
ما او را تا هتلش همراهی کردیم.
2
همراه بودن
همزمان بودن
something/somebody be accompanied by something/somebody
چیزی/کسی همراه با چیزی/کسی بودن
1. Children under 10 must be accompanied by an adult.
1. کودکان زیر 10 سال باید همراه با یک بزرگسال باشند.
2. The salmon was accompanied by a fresh green salad.
2. سالمون همراه با سالاد سبز تازه سرو شد.
3
همنوازی کردن (موسیقی)
to accompany somebody at/on something
کسی را با (ساز موسیقی) همراهی کردن/با کسی همنوازی کردن
Her sister accompanied the singer on the piano by her sister.
خواهرش خواننده را با ساز پیانو همراهی کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
accompanist
accompaniment
accompanied by
accompanied
accommodations
accompanying
accomplice
accomplish
accomplished
accomplisher
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان