[فعل]

to accomplish

/əˈkɑmplɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: accomplished] [گذشته: accomplished] [گذشته کامل: accomplished]

1 (باموفقیت) به پایان رساندن تکمیل کردن، انجام دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: موفق شدن
مترادف و متضاد fulfil
to accomplish something
چیزی را به پایان رساندن
  • 1. He accomplished the dangerous mission.
    1. او، آن عملیات خطرناک را (باموفقیت) به پایان رساند.
  • 2. to accomplish a design
    2. تکمیل کردن یک طرح
mission accomplished
مأموریت انجام شد
  • That's it. Mission accomplished.
    همین است [تمام]. مأموریت انجام شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان