[اسم]

accomplice

/əˈkɑːmplɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 همدست شریک جرم

معادل ها در دیکشنری فارسی: همدست شریک جرم
  • 1.The police suspect that he had an accomplice.
    1. پلیس مظنون است که او همدست داشت.
an accomplice to murder
شریک جرم قتل
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان