[فعل]

to acquaint

/əˈkweɪnt/
فعل گذرا
[گذشته: acquainted] [گذشته: acquainted] [گذشته کامل: acquainted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آشنا کردن آگاه کردن، مطلع کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آشنا کردن
  • 1.New staff should be acquainted with fire exit routes.
    1. کارکنان جدید باید با راه‌های خروجی (مخصوص) آتش‌سوزی آشنا شوند.
  • 2.Please acquaint me with the facts of the case.
    2. لطفاً من را از حقایق پرونده آگاه کن [لطفاً من را از حقایق پرونده مطلع کن].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان