Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آشنایی
2 . آشنا
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
acquaintance
/əˈkweɪntəns/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آشنایی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آشنایی
شناس
مترادف و متضاد
familiarity
1.I wasn't sure about Darryl when I first met her, but on further acquaintance I rather like her.
1. وقتی اولین بار "دریل" را دیدم زیاد مطمئن نبودم [زیاد از او خوشم نیامد]، اما با آشنایی بیشتر از او خوشم آمد.
2.It was at the Taylor's party that I first made his acquaintance.
2. در مهمانی "تایلور" بود که من برای اولین بار با او آشنا شدم.
2
آشنا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آشنا
1.He's just a business acquaintance.
1. او فقط یک آشنای کاری است.
2.I bumped into an old acquaintance on the train.
2. من اتفاقی در قطار یک آشنای قدیمی را دیدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
acquaint
acoustics
acoustically
acoustical
acoustic guitar
acquaintanceship
acquainted
acquest
acquiesce
acquiescence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان