[فعل]

to adjust

/əˈʤʌst/
فعل گذرا
[گذشته: adjusted] [گذشته: adjusted] [گذشته کامل: adjusted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تنظیم کردن میزان کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تعدیل کردن تنظیم کردن میزان کردن
مترادف و متضاد alter modify regulate
to adjust something
تنظیم کردن چیزی
  • If the chair is too high you can adjust it.
    اگر صندلی زیادی بالا است، می‌توانی آن را تنظیم کنی.

2 سازگار شدن وفق دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: انس گرفتن
مترادف و متضاد adapt
to adjust something to something
چیزی را با چیزی وفق دادن
  • Adjust your language to the age of your audience.
    زبان خود را با سن مخاطب خود وفق دهید.
to adjust to something
سازگار شدن با چیزی
  • 1. After a while his eyes adjusted to the dark.
    1. بعد از مدتی چشمانش با تاریکی سازگار شد.
  • 2. They found it hard to adjust to life in a new country.
    2. برای آن‌ها سازگار شدن با زندگی در یک کشور جدید سخت بود.
to adjust to doing something
به انجام کاری وفق پیدا کردن
  • It took her a while to adjust to living alone.
    مدتی طول کشید تا به تنها زندگی کردن وفق پیدا کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان