[فعل]

to allay

/əˈleɪ/
فعل گذرا
[گذشته: allayed] [گذشته: allayed] [گذشته کامل: allayed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از شدت چیزی کاستن تسکین دادن، آرام کردن

مترادف و متضاد ease lessen soothe
  • 1.Improvements in antivirus software have allayed many people's fears of having their computers "infected" with malicious software.
    1. بهبود ها در نرم افزار های ضد ویروس، از ترس بسیاری از مردم در رابطه با آلوده شدن (ویروسی شدن) رایانه هایشان توسط نرم افزار های مخرب، کاسته است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان